مانیمانی، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

نبض زندگی ما

غبیت ما

به نام خدا سلام نازنین پسرم تقریبا 10 روز نتونستم بیام برات آپ کنم دلیلش اسباب کشی ما و نداشتن شارژ اینترنت بود تو این مدت اتفاقهای زیادی افتاد  اینکه رفتیم شمال هفته قبل و با هم رفتیم یه عروسی که شما خیلی بهت خوش گذشت و کلی رقصیدی و اینکه برا گرفتن خونه کلی اذیت شدیم و بعد هم رنگ کردن خونه که شما کلی شیطنت میکردی و دوست داشتی تو رنگ کردن خونه کمک کنی بعد هم اسباب کشی که دست گل آب دادی و گوشی خاله فرزانه رو انداختی تو سطل آب و اینکه بالاخره ما پنج شنبه اومدیم خونه جدید و شما همش میگفتی مامان بیم اونه(بریم خونه) عزیزم دلم با حرفت دلم ریش میشد چون اینجا رو خونه نمیدونستی اما الان عاد...
19 شهريور 1392

نقاش کوچولو

به نام خدا جوجه من سلام شما خیلی به نقاشی علاقه داری و دوست داری همش یه مداد یا خودکار دست باشه و تو دفتر و کتابها خط خطی کنی اما نمیدونم چرا علاقه بیشترت به اینه که رو دست و پا و صورت خودت نقاشی کنی بعضی وقتا یواشکی میای رو پای من و بابایی هم نقاشی میکنی و میگی چش چش(چشم چشم) کلی هم ذوق میکنی و میخندی خدا نکنه دستمون یه خودکار ببینی باید بدیم بهت وگرنه کلی گریه میکنی و میگی بده جدیدا رو شکمت هم خط  بعد دست میزنی و میخندی هر کاریم میکنم بازم کار خودت رو میکنی قربون شیطنت هات بشم بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس ...
5 شهريور 1392

آخر هفته2

به نام خدا شما بادیدن پسر عمه ها کلی ذوق کردی و حتی نمیزاشتی لباست رو عوض کنم و همش میخواستی بازی کنی با کلی دوئین  دنبالت لباست رو عوض کردم و رفتی مشغول بازی با مهرزاد و مهرشاد شدی و همش به مهرشاد میگفتی داداش راستش مهرزاد 3ماه ازت بزرگتره اما نمیدونم چرا وقتی چیزی رو ازش میگیری جیغ میزنه و تو هم بغض میکنی و وسیله رو میدی بهش و فقط نگاهش میکنی و بعد میری با یه اسباب بازی دیگه بازی میکنی قربونت برم شام که خوردیم بازم شما مشغول بازی شدی تا اینکه ساعت 12 شب با هزار کلک خوابوندمت صبح جمعه که بیدار شدیم بعد خوردن صبحونه رفتیم بازار محلی جویبار خیلی گرم بود اون چند روز همش بارون میومد و خنک بود اما جمعه یهویی ...
5 شهريور 1392

آخر هفته

به نام خدا سلام پسرکم ما آخر این هفته رو با هم رفتیم شمال و باید بگم مامانی هم وقتی رفتیم مغازه گوشیش رو گم کرد  تو عاشق گوشیم بودی چون توش پر آهنگهای مورد علاقه تو بود خلاصه غروب چهارشنبه رفتیم شمال و منم کلی اعصابم به هم ریخته بود به خاطر گم شدن گوشیم چون از جاده فیروزکوه رفتیم شام رو تو دماوند و تو رستوران سفیر خوردیم وقتی تو تو دل من بودی برا اولین بار رفتیم سفیر بعد هم اولین رستورانی بود که بعد به دنیا اومدنت بردیمت آخه تو راه شماله خوب تقریبا 12 شب رسیدیم شمال و شما خواب بودی اما به محض اینکه از صندلی ماشین بازت کردم و بغلت کردم چشمات رو باز کردی با دیدن در خونه مادر جون اینا گفتی:دایی و خواب ...
5 شهريور 1392

لغت نامه مانی

به نام خدا سلام شیرینم این روزها خیلی خیلی شیطون شدی و باید بارها صدات کنم تا جوابم رو بدی خیلی کلمات رو یاد گرفتی اما تا نخوای نمیگی نتون:نکن آمپو:شامپو اوس:سس سیز: سیب تهوم شد:تموم شد ایا:بیا اوجه:گوجه اگور:انگور و کلمات دیگه ای که الان ذهنم یاری نمیکنه بگم باید از همشون یاداشت بردارم تا برات بنویسمشون اینجا بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس جان شیرینم ...
5 شهريور 1392

دهمین دندونک

به نام خدا سلام شاهزاده من شما امروز دندون دهمتون هم نیش زد و یه مروارید به مروارید های دیگه ات اضافه شد عزیزم دندون دهمت مبارررررررررررررررررررررررررررررک باشه عاشقتم ...
5 شهريور 1392
1